کارکردوري معرفتشناختيِ فطرت در هندسهي معرفت دين
چکيده
مدعاي اصلي مقاله حاضر تبيين «کارکردوري معرفتشناختي فطرت آدمي در توليد معرفت ديني» است؛ اين مقاله برش و برداشتي است از بخش چهارم کتاب منطق فهم دين (علي اکبر رشاد؛ تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1389).مقدمه
منظور از فطرت در اين مقال، فطرت بالمعني الاخص است که ويژه بشر و غير از فطرت حيواني است که آن را غريزه مينامند و نيز جز فطرت جمادي و نباتي است که از آن به طبيعت تعبير ميشود.به تعبير ديگر، براساس يک طبقهبندي کلي، فطرت به «اعم»، «عام»، «خاص» و «اخص» تقسيم ميشود؛ مراد از فطرت بالمعني الاعم همان طبيعت است که هر يک از انسان، حيوان و نبات داراي نوعي از آناند، و منظور از فطرت بالمعني العام طبايع مُلکي است که انسان و حيوان از آن برخوردارند، مراد از فطرت بالمعني الخاص «سرشت ويژه و نحوه وجود آدمي» است که از دو افق مُلکي و ملکوتي، برخوردار است؛ ما از فطرت ملکوتي به فطرت بالمعني الاخص تعبير ميکنيم که به دو نوع تقسيم ميشود يا داراي دو کارکرد (علمي / معرفتي و عملي / معيشتي)، بلکه چهار کارکرد است؛ زيرا موجب پارهاي «بينشها»، «منشها»، «کششها» و «کنشها»ي متعالي در انسان است؛ فطرت بالمعني الأخص مصب گفتوگوي اين مقاله است.
هرچند ميتوان گفت: همه موجودات و دستکم جانوران، داراي فطرت ملکي و ملکوتياند، چنانکه آفريدگاني چون جن و مَلَک نيز از فطرتي مخصوص برخوردارند و ملائک تنها داراي فطرت ملکوتياند، اما محل بحث اين مقاله، فطرت ملکوتي آدمي است.
1. تمايز عقل و فطرت
مهم ترين شبههاي که ممکن است مدعاي اصلي مقاله را مخدوش سازد، انگاره يگانگي عقل و فطرت است، از اين رو پس از تعريف و تقسيمات بالا، اين نکته را به اجمال بررسي ميکنيم. به نظر ميرسد علت چنين تصوري، خلط فطرت در تلقي قرآن و احاديث با فطريات فلسفي و منطقي است.به نظر ما عقل و فطرت، دو حقيقت مستقل از هماند و اين دو از جهات گوناگوني با هم متفاوتاند، از جمله:
1. از نظرگاه تحليل مفهومي لفظي واژههاي عقل و فطرت و برابر نهادهاي اين دو واژه؛
2. از جهت ماهيت و انواع هر يک از عقل و فطرت؛ به تعبير ديگر، اطلاقات آن دو؛
3. از بُعد روششناسي احراز وجود آن دو؛
4. از حيث مباني و ادله حجيت آنها در مقام دينپژوهي و تحقيق دين، و در مقام دينورزي و تحقق آموزههاي دين؛
5. از نظر کارکردهاي معرفتي و دلالي هر يک و گستره کاربرد هر کدام؛
6. از جهت قواعد و ضوابط کاربرد آنها در کشف و فهم دين؛
7. از لحاظ موانع کاربرد و کارآيي آن دو در قلمرو دين؛
8. از ديدگاه تفاوت روشها و قواعد آسيبشناسي معرفت عقلي و معرفت فطري.
مجال اندک اين گفتار، طرح و شرح همه تفاوتها را برنميتابد. اينجا تنها براي نمونه، به بررسي استقلال و تمايز عقل و فطرت، براساس سه رهيافت زير ميپردازيم:
الف) رهيافت مفهومشناختي:
از رهگذر تحليل لفظي و دلالي، کلمه عقل و کلمه فطرت با بررسي «ماده» و «هيئت» هر دو واژه.ب) رهيافت درون ديني (بالمعني الاخص - نقلي):
از طريق بررسي تلقي و کاربرد عقل و فطرت در متون مقدس.ج) رهيافت نظري و کارکردي:
از راه مطالعه تطبيقي مختصات و کار ويژههاي هر يک.اينک شرح اجمالي تفاوتها با لحاظ رهيافتهاي سهگانه پيش گفته:
1. از آنجا که واژههاي عقل و فطرت، واژگاني تازياند، بايد آن دو را از منظر لغت و ادبيات عرب مورد تحليل لفظي و معناشناختي قرار داد: واژه فطرت، هم از حيث ماده (ف، ط، ر)، و هم از نظر هيئت (وزن فعلَه) بر طرز خاصي از خلقت دلالت ميکند.
ماده «فطر» در لغت به معني شکافتن، ابداع و اختراع، خلق غيراقتباسي و بيپيشينه است. فراهيدي گفته است:
فَطَرَ الله الخلقَ أي خلقهم و إبتدأ صنعة الاشيا (فراهيدي، 1410 ق، ج 7، ص 418، «فطر»).
نيز ابن اثير ميگويد:
الفطر الابتداء و الاختراع (ابن اثير، 1422 ق، ج 3، ص 457، «فطر»).
در مفردات راغب نيز آمده است:
وَفَطَرَ الله الخلقَ و هو إيجاده الشيء و إبداعه علي هيئة مترشّحة لفعل من الأفعال (راغب اصفهاني، [بيتاة، ص 382، «فطر»).
وزن «فعلَه» نيز بر طرز خاصي از فعل دلالت ميکند. وقتي ميخواهند از نحوه خاصي از جلوس سخن بگويند، ميگويند: جَلَستُ جلسةً (نشستم نشستني خاص) کلمه فطرت به اقتضاي هيئت خود بر نوع ويژهاي از خلقت آدمي دلالت دارد (نه قوه يا مرتبهاي از نفس بشر يا هر تلقي ديگري که عقل در آن به کار ميرود).
ابن اثير در ادامه شرح واژه فطر گفته است:
و الفطرة الحالة منه، کالجلسة و الرکبه (ابن اثير، 1422 ق، ج 3، ص 457).
در مجمع البحرين نيز آمده است:
وَ الفطرة بالکسر، الخلقة و هي من الفطر کالخلقة من الخلق من أنها للحالة (طريحي، 1408 ق، ج 3، ص 411، «فطر»).
در راغب نيز آمده بود:
و إبداعه علي هيئة مترشّحة لفعل من الأفعال (راغب اصفهاني، [بيتا]، ص 382، «فطر»).
ماده «عقل» دال بر منع، حصن، حبس، بازدارندگي و نيز به معني تمييز و فهم است، کلمه عقل مصدر است، اما بيشتر به معناي اسم فاعل (عاقل) و اسم مفعول (معقول) به کار ميرود (جوهري، 1407 ق، ج 5، ص 1769، «عقل»).
فطرت (به معني مورد بحث)، در زبان عربي معادل و مترادف، همچنين ضد و مقابل ندارد، اما کلمات چندي از جمله نُهي، حجر، فَهم (همان)، برابر نهادهاي کلمه عقل به شمار ميروند: جهل، حمق و شهوت (همان). نيز، اضداد عقل قلمداد ميشوند. با توجه به نکتههاي پيش گفته، ميان فطرت و عقل به لحاظ زباني و مفهومشناختي هيچگونه ترادف و تشابهي وجود ندارد، و اين بدان معناست که ميان معاني و مصاديق آن دو نيز تصادق و تساوي نيست.
2. در لسان وحي و سنت هيچ شاهدي مبني بر يگانگي و برابري عقل و فطرت سراغ نداريم و آنچه به زبان صريح يا نمادين درباره اين دو مقوله در متون ديني مذکور افتاده است، در دوگانگي ماهوي و کارکردي آن دو ظهور دارد.
در متون مقدس، برخورداري از موهبت عقل، وجه مشترک انسان و فرشته انگاشته شده است، اين در حالي است که نحوه وجود آدمي و مَلک متفاوت قلمداد شده است (صدوق، 1382 ق، ج 1، ص 98).
سخن حضرت امير (عليهالسلام):
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ، لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَيَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَيُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ (نهجالبلاغه، خطبه 1).
که غرض و غايت بعثت رسولان را: 1. اداي ميثاق فطرت الهي و يادآوري نعمت فراموش شده، 2. احتجاج و برانگيختن ذخاير عقلي، دانسته است. همچنين کلمات ديگر آن حضرت، مانند:
فيمةُ کلّ امرءٍ عَقلُهُ (آمدي، 1373، ج 4، ص 504، ح 6763).
نيز:
اَغني الغني العَقلُ (نهجالبلاغه، حکمت 38، ج 4، ص 11).
و احاديث فراوان ديگر که برخي از آنها در کافي، آمدهاند (کليني، 1363، ج 1، صص 16-17 و 25)، بر دوگانگي عقل و فطرت دلالت دارند.
3. فطرت با عقل، به لحاظ ماهوي و کارکردي نيز تفاوتهاي بسياري دارد: مراد از فطرت بالمعني الخاص، نحوه وجود آدمي است (جوادي آملي، 1379، ص 54)، و فطرت ملکوتي انسان معادل وجه ملکوتي وجود اوست، اما عقل، بخشي از وجود يا قوهاي از قواي نفس قلمداد ميشود: پس خرد و خردمندي از شئون فطرت آدمي است. و نيز درک برخي مدرَکات (مانند زيبايي) کار عقل نيست، بلکه چنين ادراکي، تنها از فطرت آدمي ساخته است؛ چه اين که فطرت، لزوماً نيازمند برهانورزي نميباشد، لذا اثبات فطريات في نفسه، محتاج اقامه برهان نيست.
فطرت، علاوه بر کارکرد معرفتي (همچون عقل)، کارکرد احساسي و گرايشي نيز دارد، مثلاً انسان برحسب ساختمان خاص خود، متمايل و خواهان خداست: کشش کودک به سمت مادر، در نهاد او نهفته است و به نحو ناخودآگاه و بيآنکه محاسبهاي در کار باشد، اين کشش و کوشش صورت ميبندد (طباطبايي، 1373، ج 5، ص 73). و اين غير از کارکرد تحريکي عقل در قلمرو حکمت عملي است. نقش عقل در حکمت عملي تحريک حسابگرانه است، اما فطرت (در اين حوزه) منشأ ميل و کشش شائقانه دروني است.
يکي ديگر از نشانههاي تمايز عقل و فطرت اين است که برخي ادله احراز و اثبات فطرت، هيچ تناسبي با اثبات عقل ندارد. مثلاً با دليل «امکان علوم انساني»، دليل «انسانشناختي» و پارهاي از دلايل نقلي و...، فطرت، احراز و اثبات ميگردد، اما عقل هرگز.
2. ادله فطرتمندي آدمي و فطرتنموني دين
اينک به تبيين اجمالي ادله فطرتمندي آدمي و فطرتنموني دين ميپردازيم که از پيوند آن دو، زمينه لازم براي اثبات مدعاي مقاله فراهم ميگردد:فطرتمندي انسان و فطرتنموني دين، به روشها و با دلايل نقلي، عقلي و تجربي گوناگوني قابل اثبات است: اينجا از باب نمونه به برخي وجوه و ادله اشاره ميکنيم. البته چنانچه ملاحظه خواهيد فرمود: پارهاي از ادله، توأماً فطرتمندي انسان و فطرتنموني دين را اثبات ميکنند (مانند دليل يکم و دوم) و برخي ديگر تنها فطرتمندي را ثابت ميکنند (مانند دلايل سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم و نهم) بعضي نيز فقط فطرتنموني دين را توجيه ميکنند (مانند دليل دهم و يازدهم) چنانکه بعضي از ادله وجود فطرت ملکي و ملکوتي برخي ديگر فطرت ملکوتي را تأييد ميدارد.
در ادامه به اختصار به تقرير هر يک از وجوه و دلايل ميپردازيم.
2-1. آيات قرآن
به اقتضاي حوزه مدعايي مقاله که «اثبات کارکردوري فطرت ملکوتي آدمي در توليد معرفت ديني و نيز در درستيآزمايي و آسيبشناسي آن» است، شايستهتر آن است که نخست از منابع «درونديني» - به تعبير رايج - بهرهگيري شود، از اين رو از استناد به آيات قرآني - که اصلي ترين مَدرک و حجت ديني است - آغاز ميکنيم.نص و ظاهر آيات فراواني بر «فطرتمندي بشر» و وجود يک سلسله فطريات و نيز «فطرتنموني آموزههاي ديني» دلالت ميکند: آيات دال بر فطرتمندي آدمي و فطرتنموني دين را به شش گروه، به شرح زير ميتوان تقسيم کرد:
1. آيات تذکره: آياتي که پيامبر را مذکر و قرآن را تذکره و دين را ذکري ميداند، مانند آيات زير:
فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ * لَسْتَ عَلَيهِمْ بِمُصَيطِرٍ (غاشيه: 21-22) (2)
فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ (مدثر: 49) (3)
كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ (مدثر: 54) (4)
وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ (الذاريات: 55) (5)
2. آيات نسيان: آياتي که به نسيان عهد الهي از سوي بشر اشاره ميکند، مانند:
نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ (حشر: 19) (6)
نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيهُمْ (توبه: 67) (7)
3. آيات ميثاق:
آياتي که بر عهد تکويني و ميثاق ازلي الهي با انسانها دلالت دارد، مانند:
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (اعراف: 172-173) (8)
4. آيات فطريانگاري دين، آياتي که توحيد ربوبي و اصل دين را فطري ميداند و نيز تکوين و تکليف را متلائم و انسان را حي متألّه ميانگارد، مانند:
أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (ابراهيم: 10) (9)
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يعْلَمُونَ (روم: 30)
از آيه دوم چنين بر ميآيد که:
يک) آدمي فطرتمند است. (10)
دو) نهاد همه مردم به سرشت قدسي سرشته است، همه آدميان دينسرشتند. (11)
سه) دين، فطرت نمودن و سازگار با سرشت آدمي است. (12)
چهار) خلقت و فطرت الهي انسان، تبديلناپذير است، (13) پس دين نيز به حکم فطرتنموني و برخورداري از پيوندي وثيق با نهاد آدمي، استوار و تطورناشناس (فراتاريخي، فرااقوامي و فرااقليمي) است (14) پس ديانت الهي و فطرت بشري، توأماً همگاني، همهجايي و هميشگياند.
پنج) درک اين حقيقت عظيم، چندان در دسترس همگان نيست.
5. آيات التجاء و اجتراء:
آياتي که ميگويد انسان در شرايط اضطرار و انقلاب روحي، ناگزير متوجه خدا ميشود، مانند:
وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيهِ تَجْأَرُونَ (نحل: 53). (15)
قُلْ أَرَأَيتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * بَلْ إِياهُ تَدْعُونَ فَيكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيهِ إِنْ شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ (انعام: 40-41). (16)
برخي آيات نيز به ظهور حالت توجه به خدا، هنگام سفر دريايي اشاره ميکند، (17) مانند:
فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يشْرِكُونَ (عنکبوت: 65). (18)
6. آيات مثبت فطري بودن ديانت و دينداري، از راه حب و شوق به لاهوتيات: آياتي که اذعان ميدارند: اگر دين تحميل بر بشر ميبود، هرگز در بشر اشتياق نفساني و جذبه روحاني بدان حاصل نميگشت. اگر انسان به سمت دين کشش دارد، از آن جهت است که احکام آن پاسخ به خواستههاي دروني و باطني اوست، مانند:
وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيكُمُ الْإِيمَانَ وَزَينَهُ فِي قُلُوبِكُمْ (حجرات: 7) (19)
وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ (بقره: 165) (20)
البته به آيات ديگري نيز ميتوان براي اثبات مدعا استشهاد کرد، (21) مانند: بقره: 130-139: انعام: 14 و 78-79: احزاب: 72، يس: 60 و الذاريات: 20-21.
2-2. روايات
روايات دال بر فطرتمندي انسان و فطرتنموني دين بسيار است و بيشک اين اخبار به حد تواتر مضموني ميرسد. ما در اينجا براي نمونه تنها برخي احاديث را ذکر ميکنيم:1. حديث مستفيض و معروف نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم) که مضمون آن در منابع شيعه و سني مکرر آمده است:
کلُّ مُولودٍ يُولَدُ عَلَي الفطرة فَاَبَواهُ يُهوّدانه اَوَ يُنَصرّانه او يُمَجّسانه.
2. کلام حضرت امام علي (عليهالسلام) که پيشتر نيز آن را آورديم:
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَيَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَيُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ (نهجالبلاغه، خطبه 1).
3. صدق در کتاب التوحيد، تحت عنوان بابُ فطرة الله (عزّوجلّ) الخلقَ عَلي التّوحيد، تعدادي از روايات دال بر مضمون عنوان باب را درج کرده است (صدوق، [بيتا]، ص 328-331)، همچنين مجلسي، در بحارالانوار (مجلسي، 1365، ج 3، صص 276-282)، و نيز حويزي در تفسير نورالثقلين روايات بسياري - که دال بر فطرتمندي انسان و فطرتنموني دين است - گرد آوردهاند (حويزي، 1383 ق، ج 1، ص 209 / ج 4، ص 185-186).
2-3. وجدان
هرکس با دروننگري خودآگاهانه ميتواند به پارهاي شناختها و گرايشهاي پيشابرهاني و پيشاآموزشي و فراتجربي خود، اذعان کند: مثلاً وجود را همه وجدان ميکنند، هر کس به وجود خويش علم دارد و کمال را از نقص، خير را از شر، حُسن را از قُبح، زيبايي را از زشتي و عدل را از ظلم باز ميشناسد: نيز بر استحاله اجتماع نقيضين و ارتفاع آن دو حکم ميکند: کل را بزرگتر از جزء ميداند و بر رجحان کمال بر نقص، خير بر شر، حُسن بر قبح، زيبايي بر زشتي، عدل بر ظلم، فضايل بر رذايل، اذعان دارد.همچنين همه در حفظ ذات و براي تأمين خلود و تحصيل قدرت و کشف حقيقت و دستيابي به کمال و خير، و تحقق فضايل و استقرار عدل، کشش و کوششي سرشتي و دروني دارند.
و هر کس، ضمن وجدان اين بينشها و گرايشها با بازگفت آن، متفطن ميشود که ديگران نيز با او در اين بينشها و منشها، گرايشها و کششها همراه و همسانند و از اين رهگذر درستي و فرافردي بودن اين ادراکها و احساسها را نيز ميآزمايد.
2-4. منشأشناسي باورها و گرايشهاي بشريت شمول
1. وجود اجماعات بشري به عنوان يک پديده، ناشي از علتي است.2. منشأ اجماعات، يا دروني و ذاتي است يا بيروني و عارضي (حصر، عقلي است و شق سوم منتفي است).
3. به سبب عدم شمول و نيز تطور و ثبات نداشتن عوامل بروني مفروض (مانند وراثت، عادت و تربيت) علل و عوامل بيروني نميتواند منشأ اجماعات ياد شده باشد، پس علم و منشأ اجماعات بشري، باطني و ذاتي آدمي است (سبحاني، 1375، صص 179-183). (22)
2-5. وجود قوانين جهانشمول
1. اگر بشر واجد ذات ثابت و ذاتيات مشترک نميبود، جريان هرگونه قاعده و قانون جهانشمول و معطوف به همه آحاد و اقوام، ناممکن يا نامعقول مينمود.2. مسلماً و بحق، يک سلسله قوانين و احکام جهانشمول در حيات و مناسبات آدميان حاکم و جاري است، پس بشر داراي ذات و ذاتيات مشترکي است.
2-6. تبيين از طريق فلسفه علم (امکان علوم انساني اجتماعي)
انکار ذاتمندي و همذاتي آدميان، امکان علوم انساني را ناممکن ميدارد، زيرا با نفي ذاتمندي و همذاتي انسانها، صدور هرگونه قاعده علمي عام ثابت و درباره کنش آحاد و جوامع بشري منتفي و محال ميگردد، اما قواعد علمي عام پذيرفته بسياري وجود دارد و با تنسيق آنها رشته علوم انساني و اجتماعي - که مشتمل بر چند دانش مستقل کامل است - پديد آمده است.2-7. تمسک به دستاورد مطالعات تجربي
مطالعات تجربي روان شناختي و جامعهشناختي، مردمشناختي درباره آحاد و جوامع انساني نيز فطرتمندي بشر و وجود يک سلسله فطريات را در آدميان اثبات کرده است. دانشمندان، خواهناخواه و بيآنکه حتي درصدد باشند، اين حقيقت را اثبات کردهاند که شرح آن نيازمند مجالي گسترده است و شواهد بسياري در آثار دانشمندان و صاحبنظران علوم پيش گفته، وجود دارد.2-8. استدلال از راه «نظريه انسانشناسي اسلامي»
انسانشناسي اسلامي برساخته نهادمندانگاري آدمي است. نفي فطرت، به معني نفي اساس و ساختار انسانشناسي اسلامي است که به استناد دهها آيه و روايت، تبيين و اثبات شده است.2-9. برهان تضايف (23)
1. در برخي حالات و وضعيتها، رجاء قطعي باطني به مبدأ تعالي حاصل است.2. مبدأ تعالي «مرجوّ بالفعل است» (وجود و فعليت حق تعالي به طرق دلايل بسيار اثبات شده است).
3. دو طرف متضايف، از نظر قوه و فعل، و وجود و عدم، متکافئند (هرگاه يک طرف متضايفين بالفعل و موجود باشد، طرف ديگر نيز بالفعل و موجود خواهد بود.)
پس رجاء (و به طريق اولي منشأ آن يعني فطرت و ذات خداگرا و خداباور) نيز بالفعل موجود است.
2-10. اقتضاي حکمت و عدالت الهي
لازمه حکمت و عدالت الهي و بلکه مقتضاي لطف و رحمت رحماني، فطرتنموني آموزههاي ديني است، توضيح اينکه:1. انسان داراي سرشت و خصال ذاتي مشخصي است.
2. در صورت فقدان تطابق و تلائم تشريع الهي (مشيت تشريعي) با تکوين آدمي (مشيت تکويني)، اعتقاد و التزام به دين، غير مطبوع بلکه غيرمقدور ميبود و اين، هم برخلاف حکمت بالغه الهي و هم برخلاف عدالت اوست و به طريق اولي، مخالف لطف و فضل، رحمت و رأفت حق تعالي است. پس تعاليم الهي بايد فطرتنمون باشد.
2-11. مقتضاي دعوت و رسالت فرااقليمي و فراتاريخي نبوي
1. به دلالت آيات زير، گستره رسالت نبوي و قلمرو دعوت پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم) جهاني و جاوداني است:وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا (سبأ: 28) (24)
وَمَا هِي إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ (مدثر: 31) (25)
نَذِيرًا لِلْبَشَرِ (مدثر: 36) (26)
إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ (يوسف: 104) (27)
2. اگر آموزههاي دين، مختص و محدود به قوم و قرني خاص باشد و پاسخ به نياز هميشگي و همگاني آحاد بشر نباشد، خلاف مدعاي فوق لازم ميآيد: پس تعاليم ديني بايد فطري و متلائم با ذات ثابت و مشترک آدميان باشد تا بتواند صفت جهاني و جاوداني بودن را احراز کند.
راهها و دلايل تبيين و اثبات فطرتمندي آدمي و فطرتنموني دين محدود به موارد بالا نيست، اما به لحاظ رعايت اختصار به همين اندک بسنده ميکنيم.
3. گستره کارکردهاي فطرت
در نمودار زير گستره کارکردهاي فطرت ملکوتي، در حوزه دين و غير آن نشان داده شده است. هرچند بسياري از موارد مذکور، مَدرَک و مصداق کارکرد ديگر مدارک نيز ميتواند باشد، اما ميتوان اثبات کرد، اين موارد از کارکردهاي شناختي و گرايشي فطرت نيز ميباشد.در آغاز اين مقال گفته شد: در اين مسوده قصد داريم علاوه بر ادعاي کارکردوري معرفتشناختي فطرت، آن را به مثابه دال حجت، براي کشف و کاربرد دين پيشنهاد کنيم، از اينرو براي تتميم مدعا به اجمال معروض ميگردد که از لوازم بديهي و بيّن فطرتمندانگاشتن آدمي و فطرتنمون دانستن دين، فيالجمله آن است که فطرت، کارکردهاي گوناگوني در کشف دين و فهم مدارک معتبر دين و نيز ارزشيابي معرفت ديني، عهدهدار گردد.
کارکردهاي فطرت دو قلمرو دين، به دو قسم عام و خاص تقسيم ميشود: کارکردهاي عام، مشترک ميان همه حوزههاي قلمرو دين است و کارکردهاي خاص، به کارکردهاي ويژه فطرت در هر يک از حوزههاي پنجگانه هندسه معرفت دين: 1. بينش / عقايد 2. کنش، حقوق و تکاليف، 3. منش، اخلاق، 4. دانش، علم ديني، 5. پرورش، تربيت ديني اطلاق ميشود.
در فهرست ذيل، فهرست اجمالي گستره کارکردهاي فطرت ملکوتي، در مقام تفهم و مقام تحقق دين ارائه شده است: البته اثبات هر قسم و هر نوع، نيازمند شرح و استدلال کافي علمي است.
3-1. کارکردهاي عام
1. ايفاي نقش در دينگرايي و دينپذيري آدمي؛2. تصديق امکان کشف و درک دين؛
3. مساعدت در مبناپردازي براي منطق فهم دين؛
4. مساهمت در قاعدهسازي و ضابطهگذاري براي تحصيل معرفت ديني؛
5. مساهمت در سنجش صحت و سقم معرفت ديني (ارزيابي گزارهها و آموزههاي به دست آمده از مدارک و دوال ديني).
3-2. کارکردهاي خاص
1. در حوزه بينش (عقايد و جهانبيني)
1-1. ادراک و کشف استقلالي پارهاي از اصول و امهات عقايد ديني؛1-2. کمک به درک برخي گزارههاي ديني از ديگر مدارک.
2. در حوزه کنش (حقوق و تکاليف)
2-1. کشف برخي آموزههاي دستوري دين؛
2-2. منشأ بودن در گرايشها و واگرايشهاي آدمي، همسو با بايدها و نبايدهاي ديني؛2-3. منشأ بودن براي انگيزش و گريزش (کششها و کوششهاي ايجابي و سلبي) منطبق با پارهاي از بايدها و نبايدهاي ديني.
3. در حوزه منش (اخلاق و ارزشها)
3-1. ادراک ذات حُسن و قُبح و حُسن و قُبح ذاتي و نيز برخي آموزههاي ارزشي دين؛3-2. ايجاد يک سلسله گرايشها و واگرايشها نسبت به افعال حَسَن و قبيح برحسب مورد؛
3-3. ايفاي سببيت براي سلسله انگيزشها و گريزشهاي همسو با پارهاي از آموزههاي اخلاقي دين.
4. در حوزه پرورش (تربيت ديني)
4-1. کمک به شاخصپردازي در تربيت ديني براساس انسانشناسي مبتني بر فطرتمندانگاري آدمي؛4-2. نقشآفريني در روششناسي تربيتي مقبول دين.
5. در حوزه دانش ديني (معرفت علمي):
5-1. مبناسازي براي علوم انساني [ديني]؛5-2. سنجش پارهاي از آموزهها و مدعيات علوم که مماس با فطرت و ديانت هستند، از لحاظ صحت و سقم.
در پايان، بار ديگر يادآور ميشوم مدعاي ما در اينجا اطروحه و اقتراحي خام در حوزه دينپژوهي و حيطه دينداري است. علاقهمندم اهل فضل و فکر، درخورد يک پيشنهاد با آن برخورد کنند؛ زيرا اين انگاره مانند هر اطروحه نو ديگر، جاي چند و چون بسيار دارد و سخت حاجتمند نقادي علمي و تنقيح فني است: بسا که سرانجام از زير تيغ نقد نقادان و از بوته عيبيابي عياران، جان به در برد و لاجرم روزي بر مسند امن اثبات تکيه زند. و هو أعلم بالصّواب.
پينوشتها:
1. استاد دروس خارج فقه و اصول حوزه علميه تهران و دانشيار پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
2. پس تذکر ده که تو فقط تذکردهندهاي - تو سلطهگر بر آنان نيستي که [بر ايمان] مجبورشان کني.
3. چرا آنان از تذکر رويگرداناند!؟.
4. چنين نيست (که آنها ميگويند) آن (قرآن) يک تذکر و يادآوري است.
5. و پيوسته تذکره ده، زيرا يادآوري، مؤمنان را سود ميبخشد.
6. خدا را فراموش کردند و خدا آنها را به «خود فراموشي» گرفتار کرد.
7. خدا را فراموش کردند و خدا نيز آنها را فراموش کرد (و رحمتش را از آنها قطع نمود).
8. و [به خاطر بياور] زماني را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريّه آنها را برگرفت: و آنها را گواه بر خويشتن ساخت: [و فرمود:] «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «چرا، گواهي ميدهيم.» (چنين مباد که) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين، غافل بوديم [و از پيمان فطري توحيد بيخبر مانديم]». يا بگوييد: «پدرانمان پيش از ما مشرک بودند، ما هم فرزنداني بعد از آنها بوديم: [و چارهاي جز پيروي از آنان نداشتيم:] آيا ما را به آنچه باطلگرايان انجام دادند، مجازات ميکني؟».
9. آيا در خدا شک است؟! خدايي که آسمانها و زمين را آفريده.
10. فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا.
11. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا.
12. فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا.
13. لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ.
14. ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ.
15. آنچه از نعمتها داريد، همه از خداست، و هنگامي که ناراحتي به شما رسد، فقط او را ميخوانيد.
16. بگو: «به من خبر دهيد، اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد، يا رستاخيز برپا شود، آيا [براي حل مشکلات خود] غير خدا را ميخوانيد اگر راست ميگوييد؟! [نه]، بلکه تنها او را ميخوانيد و او اگر بخواهد، مشکلي را که به خاطر آن او را خواندهايد، برطرف ميسازد: و آنچه را (امروز) همتاي خدا قرار ميدهيد، [در آن روز] فراموش خواهيد کرد.
17. علامه جوادي آملي با اشاره به تفاوت آيه فوق با آيات قبلي گروه پنج، آنها را دو گروه جدا از هم قلمداد کردهاند، ايشان در ذکر تفاوت اين دو دسته آيات ميفرمايند:
آيات اول، وصف حال آدمي پس از ظهور هر خطري است، اما آيه اخير اشاره به مورد خاص و احياناً تنها حالت سفر دريايي دارد: (عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن، ج 12، ص 77-286، «فطرت در قرآن»). چنانکه ملاحظه ميفرماييد، اين حد تفاوت، براي توجيه تفکيک و تقسيم آيات به دو گروه مستقل کفايت نميکند.
18. هنگامي که سوار بر کشتي شوند، خدا را با اخلاص ميخوانند (و غير او را فراموش ميکنند)، اما هنگامي که خدا آنان را به خشکي رساند و نجات داد، باز مشرک ميشوند.
19. ولي خدا ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهايتان زينت بخشيده.
20. اما آنها که ايمان دارند، عشقشان به خدا شديدتر است.
21. ما دستهبندي آيات فطرت را عمدتاً وامدار علامه جوادي آملي هستيم: استاد مجموعه آيات باب را طي افزون بر دويست صفحه، با شرح و شواهد فراوان تفسير کردهاند، تفسير آيات، مشتمل بر مباحث بديع و بلند، و گهگاه نقد و نقضبرداري است: (عبدالله جوادي آملي، ر.ک به: تفسير موضوعي قرآن، ج 12، ص 77-286)، «فطرت در قرآن».
22. البته با تصرف در بيان شيخنا الأستاد، تقرير متفاوتي از دليل در قبل ارائه شد.
23. اينجا، بر روش ارباب فلسفه مشي شده و با الهام از علامه طباطبايي که از طريق برهان تضايف بر اثبات واجب، استدلال فرموده است، (نهاية الحکمه، ص 193-194) تقرير فوق تنسيق و ارائه شده است: اما بسا مبناي چنين برهانهايي - دستکم از حيث صدق تضايف حقيقي بر مورد - محل تأمل باشد.
24. و ما تو را جز براي همه مردم نفرستاديم تا بشارت دهي و (از عذاب او) بترساني.
25. و اين جز هشدار و تذکري براي انسانها نيست.
26. هشدار و انذاري است براي همه انسانها.
27. آن نيست مگر تذکري براي جهانيان.
* قرآن کريم
** نهجالبلاغه
1. آمدي، عبدالواحد بن محمد تميمي؛ شرح غُررالحکم و دررالکلم؛ تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1373.
2. ابن اثير، مبارک بن محمد؛ النهاية في غريب الحديث و الاثر؛ تحقيق شيخ خليل مأمون شيحا؛ بيروت: دارالمعرفه، 1422 ق.
3. جوادي آملي، عبدالله؛ فطرت در قرآن؛ قم: مرکز نشر اسراء، 1379.
4. ____؛ تفسير موضوعي قرآن؛ قم: اسراء؛ 1378.
5. جوهري، اسماعيل بن حماد؛ الصحاح؛ چ 4، بيروت: دارالعلم للملايين، 1407 ق.
6. حويزي، عبد علي بن جمعه عروسي؛ نورالثقلين؛ قم: دارالکتب العلميه، 1383 ق.
7. راغب اصفهاني؛ معجم مفردات الفاظ القرآن؛ قم: مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، [بيتا].
8. رشاد؛ علي اکبر؛ منطق فهم دين؛ تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1389.
9. سبحاني، جعفر؛ مدخل مسائل جديد در علم و کلام؛ قم: انتشارات امام صادق (عليهالسلام)، 1375.
10. صدوق، ابن بابويه، محمد بن علي؛ علل الشرايع؛ قم: مؤمني، 1382 ق.
11. ____؛ التوحيد؛ جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
12. طباطبايي، سيد محمدحسين؛ اصول فلسفه و روش رئاليسم؛ تهران: صدرا، 1373.
13. ____؛ نهاية الحکمة؛ قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1378.
14. طريحي، فخرالدين ابن احمد؛ مجمع البحرين؛ تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1408 ق.
15. فراهيدي، ابو عبدالرحمن خليل بن احمد؛ کتاب العين؛ قم: دارالهجره، 1410 ق.
16. کليني، محمد؛ الاصول من الکافي؛ دارالکتب الاسلاميه، 1363.
17. مجلسي، محمدباقر؛ بحارالانوار؛ تهران: دارالکتب الاسلاميه، 1365.
منبع مقاله :
قائمينيا، عليرضا؛ (1392)، قرآن و معرفتشناسي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}